معنی اسید نیتریک

گویش مازندرانی

نیتریک

تلنگر

لغت نامه دهخدا

اسید

اسید. [اَ] (اِخ) ابن ابی اسید الساعدی الانصاری. تابعی است. (تاج العروس).

اسید. [اُ س َ] (اِخ) ابن خدیج. صحابی است.

اسید. [اُ س َ] (اِخ) ابن یربوع خزرجی ساعدی. صحابی و ابن عم ابن ابی اسید ساعدی است و در یمامه کشته شد. (تاج العروس).

اسید. [اَ] (اِخ) ابن صفوان. صحابی است. (تاج العروس).

اسید. [اَ] (اِخ) ابن ساعده الانصاری. صحابی است. (تاج العروس).

اسید. [اَ] (اِخ) ابن عمروبن محصن. صحابی است. (تاج العروس).

اسید.[اُ س َی ْ ی ِ] (ع ص مصغر) تصغیر اسود. بزرگوارک.

اسید. [اَ] (اِخ) ابن المشمس بن معاویه السعدی. تابعی است. (تاج العروس).

اسید. [اُ س َ / اَ] (اِخ) ابن سعیه القرظی. صحابی است. (تاج العروس).

فرهنگ فارسی هوشیار

اسید

بمعنی ترش در اصطلاح شیمی حاصل ترکیب جسم مفردی رابا ئیدروژن اسید نامند، و این مرکب دارای طعمی گزنده واغلب ترش داردو رنگ کبود تورنسل راسرخ میکندو اسیدهای متعارفی عبارتند ازاسید استیک، اسید ازتیک، اسید سولفوریک و اسید کلرید ریک

معادل ابجد

اسید نیتریک

765

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری